هـــمـــیــشه بـــه یــادتــم ســاریــنـــا
نظرات شما عزیزان:
روزگار سرد است مثل
اسمانی دارم که در ان سرخ به اندازه ی دل, خونین است
و اتاقی که در ان پنجره ها خاموشند
نیست نوری که تلنگر بزند بر شیشه
زندگی در گذر است و هوا رنگ به رنگ
هر کجا مینگرم گل حسرت ز زمین میروید
دلم از سنگینی این کوه به تنگ امده است و هم از غربت ماه
خوش به حال سهراب
سیب را می فهمید واژه ها را می شست چتر ها را می بست زیر باران می رفت
яima |